روزهای جانبازی : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

خاکریز خاطرات، قسمت چهارم

دندان طلا

در اردوگاه موصل 1 از ترمیم دندان­ اسرا خبری نبود. هر چند ماه یک بار، کسانی را که مشکل پیدا می کردند به بیمارستانی در موصل می بردند و دندان­شان را می کشیدند. بچه ها باید از قبل می رفتند پیش مسئول بهداشت آسایشگاه ثبت نام می کردند تا نوبتشان شود.

یکی از روزها آمبولانسی وارد اردوگاه شد. اسامی کسانی را که قبلاً برای کشیدن دندان ثبت­نام کرده بودند از بلندگو اعلام شد. ثبت نامی ها به جز یک نفر که داخل حمام بود، سوار آمبولانس شدند. عراقی ها منتظرِ یک نفر باقیمانده بودند. یکی از بچه­ها به اسم رضا داشت توی محوطه می دوید. عراقی ها فکر کرده بودند این همان اسیر جامانده است. چند تا پشت ­گردنی به او زدند و هلش دادند توی آمبولانس.

وقتی از بیمارستان برگشتند به رضا گفتم: «مگه تو دندونت درد می کرد؟»

  • هر کاری کردم به اونا بگم اشتباه گرفته­ید، من دندونم درد نمی کنه، مرا هل دادند توی آمبولانس. وقتی رسیدیم بیمارستان، نمی دونستم بگم کدوم دندونم درد می کنه! دندونی که کنار دندون طلایم بود، بعضی وقت­ها درد می گرفت. انگشتم را روی اون گذاشتم و اشاره کردم که این دندون درد می کنه. دکتر آمپول بی حسی زد و به جای این دندون، دندون طلایم را کشید!

راوی: اسیر آزاد شده، محمد حکمتی

+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 16:42&nbsp توسط رمضانعلی کاوسی  | 

روزهای جانبازی...
ما را در سایت روزهای جانبازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mighat61e بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 14:27