خاکریز خاطرات قسمت سوم

ساخت وبلاگ

اَنَا عُریان

سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به همراه جمعی از رزمندگان شهرضایی اسیر شدم. ما را به اردوگاه موصلِ 2 بردند. در این اردوگاه، حمام رفتن نوبتی بود. تقریباً هفته ای یک بار نوبتمان می شد که به حمام برویم. اگر کسی نیاز به طهارت پیدا می­کرد، می رفت آشپزخانه با التماس یک حلب آب گرم از عراقی­ ها می گرفت و می آورد تا با آن غسل کند.

یکی از روزها رفتم نصف حلب آب از آشپزخانه گرفتم و آوردم گذاشتم توی یکی از حمام­ها و به سمت آسایشگاه رفتم تا لباس هایم را بیاورم. همان موقع یکی از بچه ها هم در راهروی حمام مشغول تمرین ورزش رزمی بود. ورزش رزمی در اردوگاه ممنوع بود. وقتی برگشتم، یک نفر در همان حمامی که من سطل آب گرم را گذاشته بودم مشغول آویزان کردن لباس هایش بالای در بود. حدس زدم او همان اسیر رزمی کار باشد. تصمیم گرفتم سر به سرش بگذارم. محکم با پشت دست به در زدم و سکوت کردم. می خواستم ببینم عکس العملش چیست. گفت: «سیدی انا عریان. آقا من لختم.»

باز هم محکم تر به در زدم. با التماس و با صدای لرزانی گفت: «سیدی العفو، انا عریان، انا عریان.»

زدم زیر خنده و گفتم: «مرد حسابی، به من چه که تو لختی؟ من این آب رو برای خودم آوردم، تو دویدی توی حموم؟»

راوی: اسیر آزاد شده محمد میرصادق

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۲ساعت 16:49&nbsp توسط رمضانعلی کاوسی  | 

روزهای جانبازی...
ما را در سایت روزهای جانبازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mighat61e بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 14:27