رمضانعلی کاوسی/ سهم ما از عاشقی
سی و چند سالِ پیش، بعد از انقلاب نوپای مردم ایران علیه رژیم طاغوت، استکبار جهانی جنگی خانمان سوز را به ملت ما تحمیل کرد. وقتی جنگ شروع شد، ما جوانها هم مثل سایر اقشار جامعه فرو ریختیم و لرزه بر انداممان افتاد، اما بر حسب وظیفه داوطلبانه به جبهه رفتیم و دفاع کردیم.
متأسفانه این روزها دستهای پیدا و پنهانی نسل ما را جنگ طلب میخواند و بعضاً گناه نابسامانیهای امروز را به گردن ما میاندازد. ما هم آن روزها حس دیوانگی جوانی توی سرمان بود. دوست داشتیم قصه لیلی و مجنون بخوانیم و خوش باشیم. ما هم با پیراهنهای مانتی گل، شلوارهای پاچه گشاد، موهای پوشیده تا روی گوش و... برای خودمان تیپ می زدیم و جوانی میکردیم. میل به زیستن و خوش گذرانی در ضمیر ما هم زیاد بود، اما وقتی سایهٔ جنگ مثل آوار بر سرمان فرو ریخت، چه باید میکردیم؟ باید می ایستادیم و تماشا میکردیم؟ آیا چاره ای به جز دفاع کردن برای ما باقی مانده بود؟ شما اگر جای ما بودید، چه میکردید؟ آیا رگ غیرتتان بیرون نمی زد؟ آیا می نشستید تا دشمن بعثی یکی بعد از دیگری شهرهای کشور را ویران کند و پیش بیاید؟ اگر نمی رفتیم و دفاع نمی کردیم، امروز شما ما را شماتت نمی کردید؟ باور کنید سرِ ما برای جنگیدن درد نمیکرد؛ جنگ را بر ما تحمیل کردند.
ما برحسب وظیفه و به پیروی از ولی فقیه زمان خود به جبهه رفتیم و در بیابان های گرم و سوزان خوزستان و کوههای صعب العبور کردستان آستین همت را بالا زدیم و از این سرزمین دفاع کردیم. باور کنید ما هم از صدای انفجار توپ و ترکش می ترسیدیم، اما چاره ای نداشتیم به جز اینکه به خدا توکل کنیم، جرئت پیدا کنیم و پوزهٔ دشمن را به خاک بمالیم. ما هم موقع عملیات با دیدن رنگ خون، رنگ می باختیم، و با دیدن دست و پاهای قطع شده و شکم های سفره شدهٔ دوستانمان وحشت میکردیم، اما چه باید می کردیم؟ ما قصد حاکم شدن نداشتیم، ما می خواستیم محکوم شما و تاریخ نباشیم.
جنگْ ما را شکسته و پیر کرد. پر پر شدن همرزمان کمر ما را شکست. ما قطار قطار رفتیم و واگن واگن برگشتیم. گردان گردان رفتیم، گروهان گروهان و حتی دسته دسته برگشتیم.
آن زمان هم همه در جنگ شرکت نکردند. شاید باور نکنید ولی کمتر از 4 درصد از مردم مستقیماً در جنگ حضور داشتند. 96 درصد از مردم پایشان به اهواز هم نرسید، اما همین مردم دل هایشان با ما بود. از شکم و زن و بچهٔ خودشان کم می گذاشتند و به جبهه کمک می کردند. هدایای آنها توی سنگر به ما روحیه می داد. مردم هم توی شهرها به سبب جنگ متضرر شدند. تحریم ها، کاستی ها، بمباران های کور هواپیماهای دشمن و موشک های خانمان برانداز صدام را تحمل کردند.
سالهاست که از پایان جنگ میگذرد. ما با افتخار به خود می بالیم که بر حسب وظیفه جهاد و با خدا معامله کردیم. ما هیچ طلبی از مردم نداشته و نداریم و همچنان خود را مدیون شهدا می دانیم. سهم ما از عاشقی، بدنهایی پر از ترکش، اعصاب هایی داغان، تنفس با کپسول اکسیژن، دست و پاهایی قلم شده، چشمانی نابینا و نخاعهایی لِهْ شده و یک عمر ویلچرنشینی بود.
ما این روزها به حال همرزمان شهیدمان غبطه میخوریم. چقدر آنها خوشبخت بودند که رفتند و تبعیض ها و بی عدالتی های امروز را ندیدند. ما از امروز شرمنده ایم. از وضعیت بدی که به وجود آورده اند نگرانیم. متأسفانه بعضیها ناآگاهانه تقصیر نابسامانیهای امروز را به گردن ما میاندازند. برخی با بی انصافی میگویند: «اگر شماها نرفته بودید بجنگید، الآن وضع ما اینجور نبود.» مردم بدانید، ما در آن روزهای پر از خاطره، درس غیرت و ایثار می آموختیم. در جبهه، غارتگری به کسی آموزش نمی دادند. در یک کلام بدانید، گرگ صفتان، رانت خواران، غارت گران بیت المال، سلاطین دلار و سکه و طلا و... از ما نیستند و ربطی به ما ندارند.
به قول حضرت حافظ:
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم.
بر ما بسی ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان کشیده ایم...
روزهای جانبازی...برچسب : نویسنده : 9mighat61e بازدید : 184