روزهای جانبازی

متن مرتبط با «اسکند» در سایت روزهای جانبازی نوشته شده است

اکر اسکند نبودم... .

  • اگر اسکندر نبودم... .زماني كه اسكندر (پادشاه مقدوني) براي لشكركشي به ايران حركت مي‌كرد، از همه طبقات نزد او مي آمدند، اما ديوگنس (ديوژن) حكيم معروف يوناني كه در كورينت به سر مي برد، كم ترين توجهي به او نكرد. اسكندر شخصا به ديدار او رفت. دیوژن در برابر آفتاب دراز كشيده بود. چون حس كرد جمع فراواني به سوي او مي آيند كمي برخاست و چشمان خود را به اسكندر كه با جلال و شكوه پيش مي آمد خيره كرد٬ ولي هيچ فرقي ميان اسكندر و يك مرد عادي كه به سراغ او مي آمد نگذاشت و شعار استغنا و بي اعتنايي را حفظ كرد. اسكندر به او سلام كرد و گفت: «اگر از من تقاضايي داري بگو.» ديوژن گفت: «يك تقاضا بيشتر ندارم. من از آفتاب استفاده مي كردم٬ تو اكنون جلو آفتاب را گرفته اي٬ كمي آن طرف تر بايست.» اين سخن در نظر همراهان اسكندر خيلي حقير و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهي است كه از چنين فرصتي استفاده نمي كند٬ ولي اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغناي نفس ديوژن كوچك ديد، سخت در انديشه فرو رفت. همراهان اسکندر به دیوژن ریشخند زدند! اسکندر خندۀ تلخی سر داد و گفت: «اگر من اسکندر نبودم، دلم می‌خواست دیوژن باشم نه کس دیگر.» دیوژن بدون هراس در جواب اسکندر گفت: «من هم اگر دیوژن نبودم دلم می‌خواست هر کس دیگری باشم غیر از اسکندر!»مناعت طبع، زندگی شرافتمندانه و داشتن عزت نفس یکی از بزرگترین نعماتی است که خداوند به بندگانش ارزانی داشته است. اگر کسی خودش را بندۀ واقعی خداوند بداند به جز درگاه لایزال الهی در برابر هیچ مخلوقی سر تعظیم فرود نمی آورد. هیچ زندانی تاریک تر و بدتر از این نیست که انسان اسیر و بندۀ دیگران شود. انسان اگر اسیر دیگران شد، مجبور است به انسانیت و ارادۀ خود پشت پا بزند و به فکر و نقشۀ دیگران, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها